حسناجونحسناجون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

عروس دریایی

پیش دبستانی و ...

ماه مهر رسید و مامان باید به کلاس میرفت برای همین شمارو به پیش دبستانی برد. پیش دبستانی قرآنی دخترانه عرفات. اونجا دوستای زیادی پیدا کردی و حسابی فعالیت داشتی. یه عالمه نقاشی.کاردستی و از همه مهمتر حروف فارسی بود که از اکثر اونارو یاد گرفتی و میخونی وهمینطور میتونی بنویسیشون. سوره حمد و دعای فرج رو هم کامل میخونی. آیه ها و احادیث کوتاه رو هم بلد شدی. قربونت برم که اینقدر باهوشی. خیلی بانمک میخونی . دوتا کتاب هم داشتین که کلمات قرآنی رو آموزش میداد. اما بعد از سه ماه چونکه باید جابه جا میشدیم شما رو هم از اونجا بردیم. دوستات و خانمتون خیلی دوستت داشتن و موقع خداحافظی ناراحت بودن و همش بوست میکردن . یکی از خاله ها هم بهت میگفت جوجه... ...
10 دی 1392

تولد کفشدوزکی

تولد 4 سالگیت مبارک عزیزم               بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت. تولدت مبارک     اینا آویزهای کفشدوزکی هستن که خاله زکیه درست کرده. دست گلش درد نکنه.     این هم دفتر یادگاری هست که البته هنوز خالیه ولی آخر جشن همه عزیزان برات یادگاری های قشنگی نوشتن و پر از عشق شد...     و این هم کارت دعوت تولدت بود گلم...   عزیزم ، روز تولد تو ، روز تولد تمام شادی های عالم است و امروز سالروز شاد شدن من به خاطر وجود دوباره توست   ...
12 شهريور 1392

بندر

زمستون امسال با خاله جونی رفتیم بندر عباس و قشم. خیلی خوش گذشت. با قایق توی دریا هم رفتیم خیلی هیجان داشت. یادته؟ اینجا ساحل قشم وقت صبحانه است. حسناخانم مثل مامانش خوش عکسه. چشم نخوره .....       ...
20 بهمن 1391

دوستات

  حسناجون کنار صدراجون. صدراجون کنار زهراجون. زهراجون کنار امیرحسین جون. با پسردایی ها و دخترخاله خونه خاله جون....ماشاالله ...
16 آذر 1391

ارگ راین

آبان 91 با اقاجون و دایی مهدی رفتیم راین و جیرفت و بم . اینجا که میبینی ارگ راینه. یادش بخیر     ...
25 آبان 1391

شیرازگردی

    شهریور امسال سه تایی رفتیم شیراز و همه جا رو گشتیم. حسناخانم کنار حافظ     آتلیه باغ ارم...عکاس مامان     و...حسناکوچولو در تخت جمشید...   ...
30 شهريور 1391

فعالیتها.....

حسناجون روزها یا با مدادرنگی یا با گواش و یا با رنگ انگشتیات نقاشی میکشی.کف دستتو رنگ میکنی و روی کاغذ میزنی. قیچی میاری کاغذهارو میچینی. با اسباب بازیات و عروسکات بازی میکنی. همش انگار داری با دوست های مهد کودکت بازی میکنی. خیلی میخوای صحبت کنی و شعر بخونی. همینطور یه چیزی میخونی. بی معنی. یک لحظه هم آروم نمیمونی   دو هفته هست که داری میری پیش دبستانی. اونجا دوستهای زیادی پیدا کردی و شعرهای قشنگی یاد گرفتی. یکتا و سارینا و مریم و رقیه از دوستات هستن. شعر اتل متل موش کوچولو و دامن چین چین رو میخونی. دو روز پیش بردنتون پارک با هم بازی کردین.روز جهانی کودک هم که بود همتون روی یه پارچه بزرگ نقاشی کشیدین و اونو زدن روی دیوار تو...
30 شهريور 1391

خاطرات

          یه عکس از تولد دو سالگیت. بابات رفته مسافرت 3 ماهه خارج از کشور منم ذوقی نداشتم برای تولد گرفتن به خاطر همین یه تولد ساده گرفتم قربونت برم . تولدت مبارک         امروز جمعست.حسناجونم الان ناز خوابیده.  ٤شنبه خونه خاله جون آش سیسمونی بود که ما هم رفتیم. خیلی خوش گذشت. کاش زودتر دخترخاله هم به سلامتی بیاد. احتمالا تا یه هفته دیگه بدنیا میاد.فداش بشم.   روزگارت بر مراد،روزهایت شاد شاد،آسمانت بی غبار،سهم چشمانت بهار،قلبت ازهرغصه دور،بزم عشقت پر سرور،بخت وتقدیرت قشنگ،عمرشیرینت بلند   حسنا دختر نازم این چ...
29 مرداد 1391

برای عزیزم

  حسناجون چندوقتیه که هر کاری میخوام انجام بدم میایی و حاضر میشی. توی آشپزخونه که میرم سریع میری چهارپایه رو برمیداری و هرگوشه که می ایستم چهارپایه رو میذاری و میای بالا تا ببینی چه خبره وهمکاری کنی. کنار گاز که میخوای بیای اول میری از توی کشو یه قاشق بلند برمیداری بعد میای که غذا رو هم بزنی. کنار ظرفشویی هم میخوای ظرفهارو بشوری ولی همه جارو خیس میکنی. یه جورایی دیوونم کردی. خیلی خیلی زرنگی. به خودم رفتی دیگه. تو خونه مثل سایه دنبالمی هیچی هم که نمیشه بهت گفت سریع قهر میکنی و میری تو اتاق درو میبندی  ولی خوبیش اینه که زود خودت میای بیرون و آشتی میکنی. همه ی حرفها و رفتارمو ضبط میکنی و بعدا انجام میدی. جرات نداریم حرف بزنیم . همه رو...
15 ارديبهشت 1391